ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
به خداحافظی آخرمان فکرنکن به سلامی که پر از حادثه در نیم نگاه
به دلی فکرنکن کز سر شوق از ته عشق... همه شب مثنوی و قافیه می سازد و آه...
به کسی فکرنکن بعد تو حل شد همه چیز من و بیچارگی و قصه ی رسوا شدنم
همه حل شد قر و قاطی شد و انگار تو هم پی نبردی من و تنهایی و تنها شدنم
پی نبردی که پسربچه ی عاشق سر تو از کَت و کول نگاه خودش افتاد و شکست
تو پی عشق و پی حور و پری رفتی و من نفسم رو به شمارش برود رو به نشست
تو همان خاطره ی روز سلامی که مرا تا خداهای همان روز سرودی،گفتی
و من ساده ی عاشق کر و کوری بودم نشنیدم سخن از بود و نبودی گفتی
صحبت کهنه به جایی نرسد کوتاه است مثل اندازه ی آشفتگی موی شما
دست تقدیر،تو را فاصله ایجاد نمود سطر ها شعر شد از حالت ابروی شما
وقفه ها سال به سال از پس سال از پس هم قد کشیدند و ندیدندو نمک بخشیدند
شکر شعر شب! آهنگ شما باشد کوک که چشیدند و سرودند و فلک رقصیدند
شهر،پیچید : دلی در گرو دلبر رفت... دیشب اینجا ته این کوچه که آتش دادند...
داستان می چکد از پچ پچ و هر زمزمه ای: «دوش وقت سحر از غصه نجاتش دادند»
همه ی دفتر خط دار قنوت آن شب ناز مشق چشمان تو را تا سر خط آه گرفت
راز پیدا شدنت شهره ی عالم باشد وقتی اخبار بگوید: «سر شب ماه گرفت» الغرض شکوه ی درمان نشده گل داده است گلی از جنس نبودن نشنیدن رفتن
صفحه آخر شد از این دفتر کمرنگ ترین آه تنها تو و نقاشی آیا ماندن!